طرح جلد حوالی شهرک

100 عدد حوالی شهرک

  • جدید

havaalimag10

دسته‌بندی:بسته‌های سازمانی

شناسه محصول:46

27,000,000 تومان
16,200,000 تومان
40٪ تخفیف
  • شهرک سازوکار دفاعی ماست در برابر شهر و شهری شدن. شاید در اعماق وجودمان میل چندانی هم به شهرنشینی نداریم. شاید از غریبه‌ها می‌ترسیم و دنبال راه‌حلی می‌گردیم که در کلان‌شهرهایمان خودی‌ها را از ناخودی‌ها جدا کنیم و جلوی ورود غریبه‌ها را بگیریم.
    حوالی شهرک بازاندیشیدن درباره‌ی این دیوارهایی است که به دور خودمان کشیده‌ایم.

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    ما همیشه به دنبال دسترسی سریع‌تر و راحت‌تر مخاطبان احتمالی به حوالی هستیم. برای همین هم بسته‌های ویژۀ سازمانی در نظر گرفته‌ایم تا بتوانیم از این طریق حوالی را با هزینۀ کمتری به دست کارکنان سازمان‌ها برسانیم.

    شهر، با یک کافِ اضافه

     

    کلمه‌ی «شهرک» آدم را وادار می‌کند دنبال نسبت این پدیده با شهر بگردد. این کافِ چسبیده به انتهای شهر قرار است چه کارکردی داشته باشد؟ نخستین و سرراست‌ترین جواب تصغیر است، دلالتی بر کوچک بودن شهرک در قیاس با شهر. به تجربه‌ی خودم که رجوع می‌کنم، این کاف تصغیر باعث آرامشم می‌شود.

    تهران برای من از یک شهرک شروع شد. به‌اجبار و ناگهانی پرت شده بودیم وسط کلان‌شهری که جز اعضای خانواده‌ی چهارنفره‌مان کسی را در آن نمی‌شناختیم. در آن روزهای کودکی، این شهرِ کلان برای من ناکجاآبادی بود که چیزی از آن نمی‌دانستم، جز انبوه توصیف‌ها و توصیه‌های تهران‌دیده‌ها که همگی بر مخوف بودن این شهر شهادت می‌دادند. ما به شهری پر از «گرگ» کوچ کرده بودیم که تنها راه دریده نشدن در آن حصار کشیدن دور خودمان بود: خارج نشدن از مسیرهای تعیین‌شده، بیرون نرفتن بعد از تاریکی هوا، رفت‌وآمد نکردن با غریبه‌ها، اعتماد نکردن.

    خوبیِ شهرک این بود که از ترسناک بودن شهر بزرگ کم می‌کرد. برای ما که از مواجه شدن با تهران مخوف می‌ترسیدیم انتخاب امنی بود. دست قدرتمندتری پیش از ورود ما به این شهر دور خانه‌مان دیوار کشیده بود و با نگهبانانی همیشه‌حاضر در آستانه مراقب‌مان بود. کافِ پایانی شهرک انگار کارکردش همین است. قرار است هیمنه‌ی کلان‌شهر را مخدوش کند و در دل این موجودِ بزرگِ ترسناک مرز و محدوده‌ی مشخصی بکشد و یک شهر کوچک بسازد که در آن از خطرهای همیشه در کمین در امانیم.

    اما به‌گمان من پسوند کاف در شهرک فقط برای تصغیر نیست و کارکردهای دیگری هم دارد. می‌تواند شبیه کافِ تحبیب باشد که از سر دلسوزی به شهر چسبیده، اگر شهر را موجودی نه‌چندان دوست‌داشتنی تصور کنیم که برای قابل‌تحمل‌ شدن نیاز به پسوندی تعدیل‌گر دارد. یا می‌تواند یک‌ جور کافِ تحقیر باشد برای اینکه حقارتش را یادش بیاوریم و خرد و کوچک بودنش را توی سرش بزنیم: «تو شهر واقعی نیستی، فقط ادای شهر را درمی‌آوری!» یا می‌تواند تک‌واژی باشد در اشاره به شباهت و همانندی، که آن وقت پیدا کردن وجه‌شبه مهم می‌شود. چه نسبتی میان شهر و شهرک برقرار است؟

    برخلاف شهر، در شهرک چیزها قابل‌کنترل‌اند. شهرک پیچیدگی‌های شهر را ندارد. اگر تنوعْ ویژگیِ ذاتیِ کلان‌شهر باشد، شهرک آن خصلت را عقیم می‌کند. خانه‌هایی می‌سازد شبیه یا عینِ هم. حتی به این هم بسنده نمی‌کند و اگر بتواند آدم‌هایی شبیه به هم را در آن‌ها ساکن می‌کند. اگر هم در ابتدای کار حریف تنوع نشود، پروژه‌ی یکدست کردن شهرک‌نشین‌ها را به زمان وامی‌گذارد.

    شهرک شهر بی‌دروپیکر را می‌برد در مرزها و محدوده‌های مشخص و تعریف‌شده، با شروع و پایانی قابل‌تشخیص، دارای سروته. شاید شهرک راهی است که انسان مدرن برای تاب آوردن هیبت شهر پیدا کرده است: واکنشی در برابر ترس از پیچیدگی شهر و انبوه اتفاقاتِ پیش‌بینی‌ناپذیرش. شهرک‌سازی شاید دست‌وپازدنی باشد برای بازگشت به روزهایی از تاریخ که شهرها هنوز دروازه و بارو داشتند، حصارها جلوِ گسترش شهرها را می‌گرفتند و برج‌ها آمدوشدها را می‌پاییدند.

    ما با شتاب عجیبی به‌سمت شهری شدن حرکت کرده‌ایم. طبیعی است که شتاب‌زدگی ممکن است هراس‌انگیز باشد. شاید شهرک سازوکار دفاعی ماست در برابر شهر و شهری شدن. شاید در اعماق وجودمان میل چندانی هم به شهرنشینی نداریم. شاید هنوز دلبسته‌ی زیست قبیله‌ای‌مان هستیم که در آن هیچ چهره‌ی ناآشنایی نبود. شاید از غریبه‌ها می‌ترسیم و دنبال راه‌حلی می‌گردیم که در کلان‌شهرهایمان خودی‌ها را از ناخودی‌ها جدا کنیم و جلوِ ورود غریبه‌ها را بگیریم.

    شاید هم این تلاش‌ها برای اهلی کردن شهر بیهوده است. غریبه‌ها همیشه از درها و دروازه‌ها وارد نمی‌شوند و برای برهم زدن امنیت‌مان از نگهبانان اجازه نمی‌گیرند. ممکن است در شمایل بمب و موشک، ناغافل و در سکوتِ نیمه‌شب، از کیلومترها دورتر وسط شهرکی مسکونی در شرق تهران فرود بیایند و به بی‌رحمانه‌ترین شیوه، با فریادی بلند، اعلان جنگ کنند. دیوارها همیشه هم از ما مراقبت نمی‌کنند: گاهی به‌جای اینکه سنگر باشند آوار می‌شوند و قربانی می‌گیرند. می‌توانند «ما» را بشکافند و تکه‌های جداافتاده‌مان را در بی‌خبری از یکدیگر تبدیل به دیگری‌هایی کنند که دیگر آن‌ها را نمی‌شناسیم و قادر به دیدن‌شان نیستیم. هزینه‌ی گزاف دیوارهای بلندی که شاید از ترس دور خودمان برمی‌کشیم محدود کردن افق دیدمان است و کوچک کردن جهان پیرامون‌مان. 

    در روزهای بعد از جنگ دوازده‌روزه، با اینکه ناکارآمدی دیوارها را به‌چشم دیده بودیم، باز هم پابه‌پای بزرگ شدن ترس‌هایمان، به‌بهانه‌ی امنیت حصارهایمان را تنگ‌تر کردیم. جنگ دیگری راه انداختیم و این بار خودمان به خودمان هجوم آوردیم و با موج شرم‌آور اخراج افغانستانی‌ها تجربه‌ی جنگ را فاجعه‌بارتر و رقت‌انگیزتر کردیم. می‌توانیم به ترس‌هایمان میدان بدهیم و مدام حلقه‌ی خودی‌ها را تنگ‌تر کنیم. شاید به احساس امنیت‌مان کمک کند، اما بی‌شک انزوا را هم تقویت می‌کند. می‌تواند تنهایی‌مان را چنان بزرگ کند که مرگ تبدیل به مایعی چگال شود که از سقف چکه می‌کند، لامپ را می‌سوزاند، روشنی را می‌گیرد و خبر از جسدهای پوسیده و بوگرفته‌ی مادر و دختری ماه‌ها پیش جان‌داده در خانه‌ای در شهرک اکباتان می‌دهد. با بوی تعفن پیچیده در خانه‌های بلوک ۱۸، انزوا و تنهایی‌مان در شهر بزرگ را توی صورت‌مان می‌کوبد و این بار، به‌جای ناامنی، هراس تازه‌ای در جان‌مان می‌اندازد: جداافتادگی. 

    حوالی شهرک بازاندیشیدن درباره‌ی دیوارهایی است که به دور خودمان کشیده‌ایم.