شمارۀ نُهم حوالی زیرزمین + بسته اکسسوریهای همراه (یک دفترچه + پوستر اختصاصی + کارت پستال + بسته استیکر)
- جدید
havaalimag09&Accessories
دستهبندی:پیش فروش
شناسه محصول:17
حوالی زیرزمین دربارۀ آدمهای زیرزمینی و زندگیهای زیرزمینی است. دربارۀ غیررسمیها، بدون مجوزها، آدمهایی که دوامشان در ناشناس بودنشان است، دربارۀ بیرونزدگان از نُرمهای روی زمین، دربارۀ راندهشدگان، گناهکاران، آوارگان، دربارۀ صاحبان قدرت و بیقدرتان. حوالی زیرزمین دربارۀ چیزهایی است که در زیرزمین پنهان میکنیم، گنجها، جرمها، ممنوعهها، خاطرهها، ویدئوکاستها و جزوهها. دربارۀ چیزهایی که برای بقایمان به زور و ضرب از زیرِ زمین استخراج میکنیم و سرشان جنگهای بزرگ و کشتارهای عظیم راه میاندازیم، معادن، آبهای زیرزمینی، نفت و دیگر آذوقههای زمین. زیرزمین هم دربارۀ آشغالهاست و هم دربارۀ عتیقهها، هم مردگان و هم زندگان، هم مجازاتشدگان و هم نجاتیافتگان.
این بسته از کمپین پیشفروش مجله علاوه بر شماره نهم مجله حوالی شامل یک دفترچه + پوستر اختصاصی + کارت پستال + بسته استیکر نیز هست.
- توضیحات
از انتشار شمارۀ پیشین حوالی چهار سال میگذرد. چهار سال زمان کمی نیست. بهویژه اگر فهرست جمعوجوری از «آنچه گذشت» هم ضمیمهاش کنیم. آن وقت، این چهار سال فربهتر میشود و دیگر با جمع سادۀ تعداد روزهایش برابری نمیکند. اما همین جمعوتفریقهای سرانگشتی هم کافیاند برای اینکه اعتراف کنیم عمر این وقفه چهقدر به درازا کشید.
آن روزها تازهتازه داشتیم از پاندمی خلاص میشدیم و با ترسولرز، از قرنطینههایمان بیرون میآمدیم. بیرمق بودیم و برای بقایمان، ایستادن و نفس تازه کردن را ناگزیر میدیدیم. آن روزها که قصد کردیم بایستیم، هنوز خیلی اتفاقها نیفتاده بود. ژینا هنوز زنده بود. دیوارهای شهر از خطخوردگیها پُر نشده نبود. هنوز بدنهایمان را پیدا نکرده بودیم و خیابان به میدان مقاومت هرروزهمان تبدیل نشده بود. نسلکشی هنوز کلمۀ نامتعارفی بود. اوکراین درگیر جنگ نبود و سقوط اسد در پیشبینیهای هیچکداممان جایی نداشت.
حافظۀ جمعی ما در این چهار سال چیزهای زیادی به خودش دیده، رخدادهایی که در نتیجهشان دیگر نه ما آن آدمهای سابقیم و نه فضای اطرافمان همان چیزی که بود. در این چند سال با چهرۀ تازهای از شهرهایمان ملاقات کردیم؛ بیش از قبل، آنها را از آنِ خودمان دانستیم و خودمان را متعلق به آنها. رؤیا داشتن و خیال بافتن را دوباره به یاد آوردیم و کنار هم تمرین کردیم ایدۀ سفت «همین است که هست» را کمی سست کنیم.
در میانۀ همان روزها بود که امکان دوباره راه انداختن حوالی برایمان زنده شد. فکر کردیم شاید دیگر به قدر کفایت ایستاده باشیم. دیگر آنقدرها بیرمق نبودیم. معجزۀ تخیل را فهمیده بودیم و میتوانستیم آرامآرام در تاریکی ذهنهایمان دنبال چیزهایی بگردیم که در جهان بیرون از آن وجود نداشتند. جداجدا تخیلش کردیم و بعد، شجاعتش را پیدا کردیم که خیالهای فردی را به هم بدوزیم.
چند وقتی مشغول ساختنش بودیم، با همکارانی که در این مسیر همراهمان شدند و کمکمان کردند میدان دیدمان را وسیعتر کنیم. بارها آنچه را پشت سر گذاشته بودیم مرور کردیم. در حوالی به دنبال چه بودهایم؟ کدام آنها هنوز برایمان معنا دارند و کدامشان دیگر از آنِ ما نیستند؟ کجاها را باید عوض میکردیم؟ چه چیزهایی را میکوبیدیم و از نو میساختیم؟ در یک سال گذشته، سرگرم پیدا کردن جوابهایمان برای این سؤالها بودیم.
حالا فصل جدیدی از حوالی آغاز شده. این فصل جدید را از زیرِ زمین شروع میکنیم، از محل حضور ریشههایمان. حوالی زیرزمین، هم ادامۀ حوالیهای قبلی است و هم نه. شاید تا همینجا هم خودتان چیزهایی از تغییرات دستگیرتان شده باشد. مهمترینش برای ما همان چیزی است که در روزهای پُرحادثۀ تاریخ، به هزینههای گزاف یاد گرفتیم: تخیل، پشتوانۀ تغییر است. نمیشود از روی این پله پرید و گذشته را بازتکرار نکرد.
در جهانی که بیوقفه در حال مخابرۀ فاجعه است، آدمهایی هستند که دعوتمان میکنند به اینکه شاید بشود پایانی جز ویرانی برای این جهان متصور شد. میگویند آنچه هست تنها چیز مهم نیست. آنچه میتواند باشد هم اهمیت دارد. آدمهایی که تخیل کردن را یک کنش فعالانه میدانند. میگویند باید دوباره به تفکرِ ازدورخارجشدۀ آرمانشهری برگردیم و سرگرم ساختن نقشههای جدیدی از جهان شویم، نقشههایی که هنوز قارههایی دور و کشفنشده رویشان دارند. آدمهایی که میگویند بهتر است واقعبین باشیم و ناممکنها را بخواهیم.
حوالی زیرزمین در روزهایی منتشر میشود که کشتی «مادلین» در حال نزدیک شدن به نوار غزه است. تخیلی که میخواهد مرزها را جابهجا کند و محاصره را بشکند. تانیا صفی، یکی از دوازده داوطلب این کشتی در ویدئویی یادمان میاندازد که در میانۀ این ناامیدیِ عمیقمان از دولتها و حکومتها، شاید چیزی که نیاز داریم تخیلی انقلابی است. میگوید: «شاید به نظر ناممکن بیاید، اما بیایید امتحانش کنیم.» ما هم با او همنظریم. میتوانیم لااقل در ساحت ذهنمان مستعمرۀ واقعیتهای موجود نباشیم و بازی را از پیش نبازیم.
ما در این چهار سالِ غیبتمان، به خودمان آمدیم و فهمیدیم که «باید» دست به خیالورزی بزنیم. باید لااقل توی پستوهای ذهنمان هم که شده واقعیتهای جایگزینی بسازیم. چه کنجی بهتر از زیرزمین برای اینکه بگذاریم خیال برمان دارد؟ جهان تاریک و پنهان از دیدههای زیرِ زمین خوراک خیال بافتن است. آنجا مجوز خیالاتی شدن راحتتر صادر میشود. به آدم دلوجرئت میدهد که بدیلی برای جهانِ روی زمین تصور کند. این شد که سر از زیرزمین درآوردیم.
اما راستش نه رفتن به زیرزمین کار سادهای است و نه بیرون آمدن از آن. آنجا پُر است از چیزهایی که خواستهایم نبینیمشان. چیزهایی که خواستهایم جلوی چشممان نباشند. ترجیح دادهایم قایمشان کنیم، نه فقط زیر فرش که زیر خروارها خاک. طوری که اصلاً ردی از حضورشان باقی نماند. آنقدر پنهان از نظر که بتوانیم فرض کنیم هیچوقت نبودهاند. رفتن به زیرزمین شبیه رفتن به گوشههای تاریک ناخودآگاه است. آدم تا جایی که بشود ترجیح میدهد رفتن به آنجا را به تعویق بیاندازد. آنجا پُر از چیزهایی است که اگرچه نمردهاند، اما ما میخواستیم مرده بدانیمشان. سراغشان رفتن ممکن است مرگشان را به خطر بیاندازد. هواییشان کند که دوباره سر بلند کنند و راهی زمین شوند.
قیاس نابهجایی نیست اگر رفتن به زیرزمین را به روانکاوی شبیه کنیم. هر دو جای چیزهای نادیدنیاند، مخفیگاه سرکوبشدهها. هر دو فضاهایی تاریک و پرپیچوخماند که پیش رفتن در آنها از مسیرهای مرسوم ممکن نیست. هر دو ساحتِ کاویدناند؛ برای دیدن اجزایشان باید دست به دامن حفاری شد. لایههای زیادی را با صبر و حوصله کنار زد تا روزنهای برای نور باز شود و اجزای پنهان از دیدهها رویتپذیر شوند. اما اگر بتوانیم از این سفر قهرمانی جان سالم به در ببریم، حاصلش حیاتی دوباره است.
تولد دوباره را انبوه اسطورههای شرق و غرب هم نوید میدهند. اسطورههایی به قدمت تاریخ بشر، جهان زیرین را نه فقط از جنس مرگ و نیستی که در نسبتی با زندگی و زایش تعریف میکنند. قصههای اساطیری اگرچه جهان مردگان را اغلب در زیرِ زمین تصویر میکنند، اما زیرزمین را مساوی مرگ نمیدانند. ازقضا در همین قصههاست که جهان زیرزمینی در پیوندی عمیق با زایش توصیف شده است. آن را به رحم زنی شبیه کردهاند، در آستانۀ آبستن شدن. امکانی برای باروری. همین است که در فراز و فرود قصههای زیرزمینی، سرنوشت قهرمانان به تولدی مجدد گره خورده.
ظاهراً رسم رایج طبیعت همین است که ذخیرهگاه زندگی، زیرِ زمین باشد. با همین توضیح مختصر، شبیه دانستنش به رحم مادر هیچ عجیب نیست. هر دو خانههایی موقتاند برای یاختههایی در ابتدا بیسروشکل که دارند برای سربرآوردن به بیرون آماده میشوند. امکانی که اگر ابر و باد و مه و خورشید و فلک یاری کنند، میتواند بالقوه باقی نماند.
حیات کلانشهری امروزمان هم در پیوندی ناگسستنی با زیرزمین است. ما هر روز در آمدوشدی مداوم بین زیر و روی زمینیم. هر روز بارها شهر را زیر و رو میکنیم. پلهبرقیهای مترو را پایین میرویم، در زیرِ زمین طول و عرض دراز شهرهایمان را میپیماییم، با آسانسور از پارکینگهای طبقاتی بالا میآییم، ساعاتی در طبقۀ منفی چند میمانیم و بیآنکه بفهمیم از روی زمین سردرمیآوریم. و همین چرخه را بارها تکرار میکنیم. اما این بالا و پایین شدنها برای چیست؟
بعضیها موقع فرار گذرشان به زیرِ زمین میافتد. بعضیها موقع جستوجو یا از سر کنجکاوی برای پیدا کردن جواب سؤال، سر از زیرزمین درمیآورند. بعضی دیگر که شمارشان کم هم نیست، از ناامنیهای روی زمین به زیرش پناه بردهاند. بعضیها آنجا پنهان شدهاند یا برای پنهان کردن چیزی دست به کندن زمین زدهاند. بعضیها رؤیاهایشان را در زیرزمین دنبال میکنند. بعضیها برای در امان ماندن از بمبها و موشکها به ترازهای منفی میروند و بعضیهای دیگر هم میروند زیرزمین، چون روی زمین برایشان گران تمام میشود. چند نفری هم زیرِ زمین گیر میکنند، جا میمانند و امکان حیات دیگران میشوند.
روی زمین اگر عرصۀ روابط رسمی باشد، زیرِ زمین شوریدنی است علیه رسمیت. جایی برای برهم زدن نظم موجود و فرار از قواعد دستوپاگیرِ روی زمین. جایی برای آدمها و کارها و ایدههایی که روی زمین جایی برایشان نیست. خیلی وقتها زیرزمین جوابی است به دیوارهای روی زمین. آن پایین مرزبندیها به سفتوسختیِ روی زمین نیست. زیرزمین جای آنهایی است که از قواعد آن بالا به تنگ آمدهاند. آنهایی که دیگر حوصلۀ بالانشینان را ندارند و دربهدرِ جایی هستند برای دگرگونه زیستن. میدانی برای مقاومت و شاید هم مبارزه.
زیرِ زمین جای خیلیهاست. با تنوعی از بهانهها و انگیزهها. بعضیها عابران آنند، بعضی ساکنان موقت، برخی در رفتوآمدی دائمی و برخی دیگر ساکنان همیشگی. بعضیها از سر ناچاری از زیرزمین سردرمیآورند. بعضیها از وقتی چشم باز کردهاند چیزی جز آن زیر را ندیدهاند. برای بعضیها زیرزمین تحمیل است و برای بعضیها انتخاب. بعضیها در زیرزمین آراموقرار یافتهاند، اما بعضیهای دیگر از بودن در آنجا به ستوه آمدهاند. میخواهند روی زمین را تصاحب کنند. دیگر دلیلی برای پنهان کردن نمیبینند. آنها زمین را میخواهند، عیان بودن را، و رسمیت دادن به آنچه ناچارشان کرده در زیرزمین پنهان شوند.
زیرزمین با همۀ این چیزهایی که گفتیم، فضای بازیگوشی بود با مرزهای نامعلوم. هر خطوخطوطی که به دورش میکشیدیم، از آن بیرون میخزید. ما هم از سر ناچاری خودمان را با ماهیت بازیگوش آن هماهنگ کردیم. سعی کردیم شبیه آلیس باشیم در سرزمین عجایب و زیرزمین را نه فقط به عنوان یک فضای عینی، که در قامت فضایی ذهنی و استعاری ببینیم. فضایی که پر از دوگانههاست، درست از جنس زندگیهای دوگانهمان. انگار هر چیزی یک نسخۀ زیرزمینی و غیررسمی «هم» دارد!
زیرزمین پر از زیرزمینهای دیگر بود. از هر طرف که در آن پیش میرفتیم، زیرزمین دیگری سر راهمان سبز میشد. شبیه هزارتویی که تنها راه بیرون آمدن از آن گشتن و جستوجو کردن بیشتر بود. ما هنوز سرگرم جستوجوییم. میدانیم که هنوز به دالانهای زیادی راه پیدا نکردهایم. امیدواریم باقیاش را باهم بپیماییم.
حوالی زیرزمین دربارۀ آدمهای زیرزمینی و زندگیهای زیرزمینی است. دربارۀ غیررسمیها، بدون مجوزها، آدمهایی که دوامشان در ناشناس بودنشان است، دربارۀ بیرونزدگان از نُرمهای روی زمین، دربارۀ راندهشدگان، گناهکاران، آوارگان، دربارۀ صاحبان قدرت و بیقدرتان. حوالی زیرزمین دربارۀ چیزهایی است که در زیرزمین پنهان میکنیم، گنجها، جرمها، ممنوعهها، خاطرهها، ویدئوکاستها و جزوهها. دربارۀ چیزهایی که برای بقایمان به زور و ضرب از زیرِ زمین استخراج میکنیم و سرشان جنگهای بزرگ و کشتارهای عظیم راه میاندازیم، معادن، آبهای زیرزمینی، نفت و دیگر آذوقههای زمین. زیرزمین هم دربارۀ آشغالهاست و هم دربارۀ عتیقهها، هم مردگان و هم زندگان، هم مجازاتشدگان و هم نجاتیافتگان.
رفتن به زیرزمین شبیه یک جور باستانشناسی است. بازیابی حافظهای خاکخورده است که با دقت چیزهایی از گذشته را در دلش بایگانی کرده. جریانی برای به یاد آوردن گذشته، پیدا کردن تاریخهای حذفشده و ملاقات با نادیدنیها. شاید بشود گفت حوالی زیرزمین ادامۀ همان غریزۀ کهنۀ انسان است برای کندن. همان غریزهای که در کنار همۀ ساحلهای دنیا بیلچههای پلاستیکی را به دست بچهها میسپرد تا مشغول حفاری شوند. مهم دست یافتن به زیرِ زمین است. چه با بیل و کلنگ و چه با ماشینهای غولآسای امروزی. باید ببینیم چه چیزی گیرمان میآید. آنجا هم گنج پیدا میشود، هم رنج.