بیشترین جستجوهای اخیر:

قبرستان حوالی تره‌بار بیمارستان شمارۀ اول حوالی ترمینال

موردی یافت نشد

  • فروشگاه
  • مقالات
  • درباره حوالی
  • تماس با ما
  • همکاری با ما
  • تعرفۀ تبلیغات
  • کار داوطلبانه
0
سبد شما خالی است

محصولات

مبلغ قابل پرداخت: تومان

تکمیل خرید

  • ورود
  • ثبت نام
  • ورود
  • ثبت نام
  • فروشگاه
  • مقالات
  • درباره حوالی
  • تماس با ما
  • همکاری با ما
  • تعرفه‌ی تبلیغات
  • کار داوطلبانه

شمارۀ هفتم حوالی متروکه

در مواجهه با فضاهایی که اساساً هویتشان را از غیاب آدم‌ها و از فقدانِ زندگی می‌گیرند چه باید کرد؟ وقتی آدم‌های این فضاها گذاشته‌اند و رفته‌اند، وقتی ناچار شده‌اند داروندارشان را رها کنند و بگریزند، وقتی خمپاره‌های جنگ بی‌خبر فرود آمده وسط خانه‌هایشان، وقتی زلزله‌ای مهیب همۀ دیوارها را لرزانده و زمینِ زیر پای ساکنانش را نامطمئن کرده، حالا دست به دامن چه می‌شویم؟ این کالبدها را چه‌طور می‌فهمیم و روایت می‌کنیم؟

موجود نیست
موجود شد اطلاع بده
اشتراک گذاری:

شمارۀ هفتم حوالی متروکه

شماره 6

فرقی ندارد پیش از این چه بوده‌اند. مهم این است که ترک شده‌اند. صفت متروکه بودن بر هر چیستیِ دیگری مقدم است. آنقدر مهم می‌شود که روی اسم فضاها هم سایه می‌اندازد. دیگر فرقی نمی‌کند قبل از این خانه بوده‌اند یا کارخانه، بیمارستان یا قبرستان، خوابگاه یا ورزشگاه؛ مهم این «وضعیت» جدیدی است که دچارش شده‌اند. هیچ چیز به اندازۀ رها شدنشان مهم نیست. فضاها با آدم‌هاست که معنا پیدا می‌کنند و به محض خالی شدنشان از حضور، تبدیل به کلیتی می‌شوند به نام متروکه. واژه‌ای عام سرنوشت مشترک همۀ کالبدهای از‌تکاپو‌افتاده را نمایندگی می‌کند: ترک شده، رها شده، واگذاشته شده.

در حوالی از فضای زندگی آدم‌ها می‌گوییم. اما در مواجهه با فضاهایی که اساساً هویتشان را از غیاب آدم‌ها و از فقدانِ زندگی می‌گیرند چه باید کرد؟ وقتی آدم‌های این فضاها گذاشته‌اند و رفته‌اند، وقتی ناچار شده‌اند داروندارشان را رها کنند و بگریزند، وقتی خمپاره‌های جنگ بی‌خبر فرود آمده وسط خانه‌هایشان، وقتی زلزله‌ای مهیب همۀ دیوارها را لرزانده و زمینِ زیر پای ساکنانش را نامطمئن کرده، حالا دست به دامن چه می‌شویم؟ این کالبدها را چه‌طور می‌فهمیم و روایت می‌کنیم؟ انگار باز هم دنبال ردی از آدم‌ها می‌گردیم، گذشته‌هایی را جستجو می‌کنیم و نشانه‌هایی از «حضور» پیدا می‌کنیم تا این کالبدهای از‌تکاپو‌افتاده را برای خودمان معنا کنیم.

متروکه‌ها آخرین شاهدهای زندگی‌اند. سرپا ایستاده‌اند تا زیست پیشینی صاحبانشان را یادآور شوند و بر حیاتی شهادت دهند که تاب نیاورده. ما هم در این کالبدهای واگذاشته‌شده به دنبال شبحی از زندگی می‌گردیم. چون از مرگ می‌ترسیم، از عدم، از نیستی، از زوال. برای همین هم در مواجهه با متروکه‌ها دست به دامن گذشته می‌شویم. رد قاب‌های روی دیوارها چشممان را می‌گیرد، کاغذپاره‌های جامانده را پیدا می‌کنیم، در گوشه‌وکنار کمدها اشیاء فراموش‌شده را جستجو می‌کنیم تا ویرانی را انکار کنیم. «ما در زندگی‌مان از این هراس داریم که چیزهای مهمی ویران یا از ما ستانده شوند» و این هراس آن‌قدر سهمگین است که سعی می‌کنیم هر طور شده فاصله‌مان را از آن حفظ کنیم.

متروکه‌ها یادآور این ترس ازلی‌مان می‌شوند: ترس از رها شدن، از دست دادن و مهیب‌تر از آن فراموش شدن، نیست شدن و بدل شدن به «هیچ». متروکه‌ها اما با مرزی باریک هنوز از چنین سرانجامی فاصله دارند. واژه‌‌ها هم این مرز باریک را به رسمیت شناخته‌اند. فاصلۀ میان متروکه و ویرانه/خرابه همان فاصلۀ ترک شدن تا ویران شدن است، حد فاصل رها شدن تا بدل شدن به «هیچ». ما با جستجو کردن ردهای زندگی در متروکه‌ها انگار با این ترس ازلی و ابدی‌مان گلاویز می‌شویم: «نکند هیچ ردی از بودنمان باقی نماند» و بار دیگر به میلِ زیاده‌خواهانه‌مان برای جاودانگی فرصت یکه‌تازی می‌دهیم. ما با آویختن به گذشته -به آنچه بوده و حالا نیست- می‌خواهیم در برابر این واقعیت مقاومت کنیم که «زوال ادامۀ زندگی است.»

اضافه کردن به سبد

قفسۀ خالی رویاها

ایستاده‌ام جلوی ساختمان چهل‌و‌اندی ساله‌ای، با یک کیسۀ شفاف پلاستیکی در دست؛ حاوی یک بطر آب‌معدنی خنک، یک بیسکویت ساقه‌طلایی، یک ساندویچ فلافل که از دکۀ فلزی روبه‌رو خریده‌ام و یک پاکت سیگار بهمن کوچک. هی این‌پا و آن‌پا می‌کنم. فکری، که بروم داخل یا نه. دور ساختمان چند باری دور می‌زنم. همان یک راه ورودی هست. راه از در بالکن یکی از اتاق‌هاست‌ در طبقۀ همکف‌. یک تکه از پرچینِ بالکن، چند واحد آن‌ طرف‌تر شکسته. می‌شود از آن جستی زد و بالا رفت و بعد بالکن‌به‌بالکن شد تا برسی به آن در کنده‌شده‌‌. درگاهیِ بی‌در. عصر بهاری‌ خنک و مطبوعی‌ است. زن‌ها و مردها گوشه‌کناره‌ها گعده‌ کرده‌اند و بر‌و‌بچه‌های محل در حال دوچرخه‌سواری. می‌دانم رفتن به آن تو، آن هم جلوی این‌همه چشم، کار چشم‌گیری‌ است. برگشتنی اگر به پلیس خبر نداده ‌باشند و دردسر نشده باشد، می‌تواند لکۀ ننگی بشود بر پیشانی و انگشت‌نمای خلق ‌شد و حتی می‌دانم احتمال استنطاق ‌شدن از جانب همسایه‌ها احتمالی قوی‌ است. وامانده‌ و مرددم.

متن محسن توانگر در حوالی متروکه

محسن توانگر

بیشتر

همکاران این شماره:

حبیب دانشور

سمیرا هاشمی

یاسمین خوشپور

گلاره مرادی

پریسا بزاز

شیما پاکزاد

مائده صدیقی

معین فرخی

امیرحسین صمیمی

حسام فراهانی

حسین مهدی‌خواه

ساناز تولائیان

صدف همت

سهیل کارآگاه

یوسف سرافراز

مهدی حمیدی شفیق

ساناز اسدی

مبارکه مرتضوی

فریناز عالم

مینا موسوی

هانیه میرقاسمی

شیما سقندلی

ماهان هیربد

مریم موسوی

صبا معینی

نیما محمدزاده

گلرخ نفیسی

محسن توانگر

قاسم فتحی

آیدا علی نیا

پاراگ گاندی

شاهرخ زبردست

شروین شیرکوبی

سارا کریمی

مصطفی صادق پور

محمدرضا کارفر

علی خارا

عرفان آدیگوزلی

شمارۀ دوم حوالی قبرستان
موجود نیست
شمارۀ پنجم حوالی خوابگاه
موجود نیست
ما و فضای اطرافمان ویژه نامۀ سال ۹۸
موجود نیست
شمارۀ سوم حوالی باشگاه و ورزشگاه
موجود نیست
شمارۀ چهارم حوالی پل
موجود نیست
شمارۀ ششم حوالی بیمارستان
موجود نیست
شمارۀ اول حوالی ترمینال
موجود نیست
شمارۀ هشتم حوالی تره‌بار
موجود نیست
ویژه نامه شهر و کرونا
موجود نیست

تماس با ما

ایران، تهران، نارمک، میدان هلال احمر، خیابان گلستان، روبه‌روی شیرینی سناتور، پلاک 343، طبقۀ اول
(+98) 21-77811660
[email protected]

حساب کاربری

پروفایل
سبد خرید
پیگیری سفارش
شیوه‌نامۀ همکاری
کار داوطلبانه
تماس با ما
هرگونه انتشار و بازنشر مطالبی که حوالی انتشار دهندهٔ آن است، آزاد بوده و توصیه می‌شود.
طراحی و توسعه