پیش‌فروش حوالی تره‌بار

تره‌بار، پر سروصداترین شمارۀ ماست. حتی از حوالی ترمینال هم بیشتر. برای این که بفروشید باید داد بزنید و برای این که بخرید هم گاهی باید داد بزنید. آواز و ترانه هم عصای دستتان است که آدم‌های بیشتری را به خود جذب کنید. ما هم به روالِ آدم‌های تره‌بار، نوبرانۀمان را که حوالی تره‌بار و ویژه‌نامۀ شهر و کروناست در این کمپین پیش‌فروش می‌کنیم. مجله‌های پیش‌خرید شده بلافاصله بعد از دریافت مجله از چاپخانه به کمک سیستم پستی یا تحویل حضوری، به دستتان می‌رسد. همراهِ آن‌هم هدایای کوچکی خواهد بود به رسمِ قدردانی. همچنین ارسالِ پستی در طول کمپین رایگان خواهد بود و شما فقط هزینۀ مجله‌ها را می‌پردازید.

463 نفر از 300 نفر اول
463 نفر از 600 نفر اول
463 نفر از 900 نفر اول
0روز
کمپین پایان یافت!

حمایت:

تومان

بسته ها

داستان ما

تره‌بار، پر سروصداترین شمارۀ ماست. حتی از حوالی ترمینال هم بیشتر. برای این که بفروشید باید داد بزنید و برای این که بخرید هم گاهی باید داد بزنید. آواز و ترانه هم عصای دستتان است که آدم‌های بیشتری را به خود جذب کنید. تره‌بار همان قدر که پر از رنگ و صداست، پر از حرکت هم هست. سرعتِ تره‌بار ناشی از حرکت مداوم خریداران و کارگرهاست. هرچه بیشتر عجله کنید جنس بهتری گیرتان می‌آید و هرچه جعبه‌های بیشتری در روز حمل کنید پول بیشتری. در تره‌بار آدم‌های ساکنی هم هستند که صاحبان بارند. ارباب‌های میوه هم مثل سایر ارباب‌ها، کمتر جابه‌جا می‎‌شوند. البته، نه همۀ آن‌ها. ما قبل از این شماره اهل تره‌بار نبودیم. به خصوص «میدان بزرگ» که خیلی‌هایمان راهمان هم به آن سمت کج نشده بود و اگر هم شده بود، راه را گم کرده بودیم. حوالی تره‌بار را که کلید زدیم برایمان یک فضای کاملا ناشناخته بود. اگر از سر کنجکاوی به متروکه‌ها پیش از شمارۀ قبلی سر زده بودیم، میدان بزرگ فضولی‌مان را هم قلقلک نداده بود. فکر نمی‌کردیم که فضولی کسی جز ما را هم تحریک کرده باشد، تا وقتی فهمیدیم چند نفر از آدم‌های اطرافمان پاتوق‌شان تره‌بار است و آرامششان را در میان گلابی‌ها و سیب‌ها و کلم‌ها جستجو می‌کنند. ترمینالِ میوه‌ها مثل ترمینالِ آدم‌ها، به زعمِ ما یک نافضا بود. محلی برای رفت و آمد و خرید؛ نه توقف. اما برای ساکنانِ مدامِ آن، چیز دیگری است. محل کسب، محل خواب، محل فراغت و دنیایی که در آن روابطشان و همه‌چیزشان شکل گرفته. همانقدری که تره‌بارهای بزرگ برای‎ما جای دیگری بود، ما هم در آن دیگری بودیم. در میدانِ بزرگِ بسیاری از شهرها فضا انحصاراً تک جنسیتی است؛ از ترمینال هم بیشتر. با این که مثل ورزشگاه‌ها، تابلویی ورود را منع نکرده اما معدود زنانی که برای خرید به میدان بزرگ می‌روند، توسط حاضرانِ همیشگی آن به چشم خریدار برانداز می‌شوند تا مشتری. هرچند این فضا برای بیشتر ماهایی که خریدارِ قصه‌های تره‌بار بودیم تا مشتری میوه‌ها، تجربۀ دیگری بود و از مزاحمت‌های احتمالی که از دیگران می‌شنیدیم، خبری نبود. برعکس تره‌بارهای بزرگ، تره‌بارهای کوچک و محلی آغوش بازتری برای پذیرش دیگری‌ها دارند. کشف بزرگی نیست. هرجا که بزرگتر باشد و قدرت و ثروت بیشتر در آن انباشت شده باشد، آدم‌های کمتری به آن راه پیدا می‌کنند. بسیاری از نویسندگانِ ما هم راهشان را از میدانِ بزرگ، به همین تره‌بارهای محلی کج کردند و گزارش‌ها و روایت‌هایشان از خلال این میدان‌های کوچک می‌گذرد. تره‌بار در عین ناشناخته بودنش، معمولی هم هست. انقدر معمولی که حضور ما به عنوان پژوهشگر در آن فضا خودش سوال بزرگتری بود برای ناظران و حاضرانِ همیشگی این فضا. ما می‌خواستیم بدانیم که «تره‌بار چطور فضایی است و آدم‌های تره‌باری چطور دنیای اطرافشان را می‌بیینند.» و آن‌ها می‌خواستند بدانند که ما چرا این‌ها را می‌خواهیم بدانیم؟ هرچند که حساسیتش از ترمینال و قبرستان و ورزشگاه کمتر بود و آغوشِ حاضران به رویمان باز بود و بازوی قدرتمندی جلوی حضور و چشم‌های پرسشگرمان را نمی‌گرفت. البته که همین معمولی بودن و روزمره بودنِ تره‌بار، نوشتن را هم سخت می‌کرد. عین این که بخواهی از راه‌پله، پیاده‌رو، پل یا هر فضای دیگری بنویسی که سال‌های سال بدون این که درباره‌اش فکر کرده باشی از آن گذشته‌ای. احتمالا سختیِ روایت از چیزهای روزمره را بیشترِ آدم‌ها در جوابِ به پرسشِ «چه خبر؟» وقتی که از نظر آن‌ها هیچ اتفاق تازه‌ای در آن روز یا روزهای قبل نیفتاده، تجربه کرده‌اند. اما درست وقتی شگفت زده می‌شوید که پاسخِ شما که احتمالا چیزِ دندان‌گیری برای خودتان نیست، شنوندۀ مقابل را شگفت‌زده می‌کند. در تره‌بار، ما کسانی بودیم که ساعت‌ها مات و مبهوت می‌شدیم از اتفاق‌ها و حرف‌های به ظاهر معمولیِ آدم‌هایی که ساکنان دائمی یا مهمانان مدامش هستند.